پایان

ساخت وبلاگ

درست وقتی که آدم توانی ندارد به دروغ پناه می برد. توان رو به رو شدن با حقیقت را. خودم را پیچیده بودم لای دروغ ها و آن پیله‌ی به خیال خودم  امن را  پناه گرفته بودم. ناگهان بیرون افتادم از آن و جهان را تلخ، یاس انگیز و هیچ دیدم .من ایستاده بودم به تماشای آتش؛ به تماشا بی آنکه تلاشی در خاموش کردنش داشته باشم.آدم‌ها، خیابان‌ها، کتابها و هر چیزی که از دیدن و داشتنشان روزها خوشحال بودم خاکستری، سرد و غریبه بودند. همه چیز مسخره به نظرم می‌رسید؛ مهمانی‌ها؛ کافه‌ها؛ رفاقت‌ها و دلم می‌خواست در یک نقطه‌ی کور باشم، جایی دور ازچشم‌ها، دست‌ها، حرف‌ها.بعد از سالها سیگار طعم دیگری داشت و خوشیِ یک پُک سیگار بهتر از هر دلخوشی دیگری بود.از مجموعه یادداشت‌های «در آتش»یادداشت اولعجیب‌ترین غریبفروردین ۱۴۰۱ پایان...ادامه مطلب
ما را در سایت پایان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sardarebiasb بازدید : 42 تاريخ : جمعه 7 بهمن 1401 ساعت: 22:29

مثل بادبادک هوا کردن یک کودک که هر چه اوج می‌گیرد هم نگران است هم هیجان زده، دارم برایت می ‌نویسم. هر کلمه مرا به اوج می‌برد و هر لحظه اوج گرفتن می‌ترساندم؛ می‌ترسم از قرقره‌ای که نخ‌اش تمام شود.نپرس چرا حالا! چرا اینجا! من نمی‌دانم که چه اتفاقی افتاده اما وسط این میدان‌م! و باید به تو بگویم... فکرش را  بکن، جهان به این بزرگی باشد و آدم فقط یک نفر را بخواهد که حرف هایش را بشنود!تبریز باران می بارد۱۷ بهمن پایان...ادامه مطلب
ما را در سایت پایان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sardarebiasb بازدید : 55 تاريخ : سه شنبه 7 تير 1401 ساعت: 8:17

چرا دوستت دارم!؟ سوالی است که جوابش را نمی دانم. در هیچ سنجش و منطق ام تو نیستی برای چه اما دوست می دارم ات؟! دلتنگ ات می شوم و هر لحظه به تو فکر می کنم که کجایی؟ چه می کنی؟ و آیا می خندی حالا؟  بی دل پایان...ادامه مطلب
ما را در سایت پایان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sardarebiasb بازدید : 76 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 22:20

پیرزنی را دیدم با پاهای نیمه خمیده که با زحمت نرده ایستگاه اتوبوس را گرفت و از سکو بالا آمد از کنار من که عبور می کرد صدای خس خسِ نفس هایش را شنیدم و ناله هایی که زیر زبان داشت. عصایش را تکیه داد و نش پایان...ادامه مطلب
ما را در سایت پایان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sardarebiasb بازدید : 131 تاريخ : پنجشنبه 14 آذر 1398 ساعت: 22:20

در من جز توکسی نیست
خنجر نزن
_زبانم لال_
زخمی می شوی

پایان...
ما را در سایت پایان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sardarebiasb بازدید : 91 تاريخ : دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت: 5:06

اردیبهشت است، حال هوایم اما اردویی است از عذاب جهنم. خفگی دارد دلم، تنگیِ وحشتناک.
جای زخمی می سوزد. زخمی مثل خراشی کهنه،
خراشی که خوب نمی شود.
کسی را گم گرده ام که خیلی پیدا بود.
تنها تصویر واضحی که می دیدم اما گم شد و چشم من تار می بیند.
اردیبهشت است. اما تصاویرم محو است و بهار را از زمستان تشخیص نمیدهم دیگر.
برف یکریز می بارد .... برف یکریز می بارد 

پایان...
ما را در سایت پایان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sardarebiasb بازدید : 71 تاريخ : دوشنبه 15 بهمن 1397 ساعت: 5:06

 

آنقدر زدی به سرم 

که ضربه ی مغزی شده ام!

پایان...
ما را در سایت پایان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sardarebiasb بازدید : 96 تاريخ : يکشنبه 11 تير 1396 ساعت: 21:45

....اینجا قلمرو من است .... اینجا قلمرو من است سرداری بی اسب _با کلمه _می تازد تا بازی را نبازد... پایان این وبلاگ دیگر به روز نمی شود... هر سردار باید اسبی داشته باشد تا بازی را نبازد... کلمه هایم دیگر جان ندارند. نوشته شده در یکشنبه یازدهم تیر ۱۳۹۶ساعت توسط بهناز| پایان...ادامه مطلب
ما را در سایت پایان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : sardarebiasb بازدید : 84 تاريخ : يکشنبه 11 تير 1396 ساعت: 21:45